«موانع توسعه در ایران» را حتماً بخوانید!
مجید فرج پور کتاب به درد بخوری ارایه داده و از فقر، فساد و تبعیض به عنوان سه عامل اصلی بازدارنده توسعه در ایران سخن گفته است. از آنجا که بیابان زایی خود محصول توسعه نیافتگی در تمامی ابعاد آن و استیلای فقر از ابعاد گوناگون پنج گانه است؛ مطالعه این کتاب را که توسط انتشارات رسا در 491 صفحه به چاپ رسیده است؛ به تمامی علاقه مندان و پیگیرانِ دلایل افت پیوسته کارایی سرزمین مادری توصیه می کنم.
|
در راستای تحقق آموزة فوق، باشد که تلاش حاضر بتواند به گرانیگاهی قابل اتکاء و الگودهنده در مقیاس ملّی، برای مطالعاتی نظیر خویش بدل شود. چه، اگر بر این باوریم که بر یکایک مردم این سرزمین، بایسته است تا در بالندگی، بزرگداشت، بزرگی، بلندا و والایی آیین، بینش، کیش، فرهنگ، دانش، ناسوت و کارنامة پارینة این مرز و بوم و آنچه بدو بستگی دارد، سخت بکوشند؛ پس باید بیشینة تلاش خود را به کار بریم تا ضوابط و معیارهایی شفاف، کارساز، انعطافپذیر و عملی، دستکم برای پایش و ارزشیابی طرحهای مدیریت منابع طبیعی و آبخیزها ارایه دهیم؛ هرچند که میپذیریم، هنوز در مفهوم پایداری، اشتراکِ نظرِ غالبی پدیدار نشده است[1] و بنابراین انتظار میرود که کماکان کندوکاوی ژرفتر در این حوزه، بدان سان که میسزد، بایسته و ناگزیر باشد. افزون بر آن، از این واقعیت مهم هم غفلت نمیکنیم که صرف تعیین و معرفی معیارها و شاخصهای پایداری و ضوابط پایش طرحهای مربوطه، به تنهایی توانایی ایجاد ثبات و پایداری در زیستمحیط کشور را نخواهد داشت و بایسته است که به موازات این تلاش سزاوار و شایسته در دیگر حوزههای مورد نیاز هم کوششهای متناسب، درخور و هماهنگ با روح توسعة پایدار شکل گرفته و به پیش رود؛ به عنوان مثال، بسیاری از اطلاعات پایه و نقشههای مادرِ مورد نیاز در امر تدوین برنامهریزیهای درازمدّت توسعة کشور، هنوز آفریده نشده است؛ از جمله کماکان نمیدانیم که از مجموع 524/81 میلیون هکتار سرزمینهای دارای توان تولیدی کشور (که در موجودیت همین رقم هم شک و تردیدهای فراوان وجود دارد!)، چند هکتار توان تولیدی زیاد، متوسط یا کم دارند (مخدوم، 1380)[2]؛ نمیدانیم کدام بخش از سرزمینهای کشور، حساسیت بیشتری نسبت به فرآیندهای بیابانزایی دارند؛ نمیدانیم چه سطحی از جنگلهای کشورمان تخریب شده است[3]؛ نمیدانیم کدام بخش از آبخیزهای مملکت، بیشترین مسئولیت را در سیلخیزی دارند؛ نمیدانیم برای مهار روند شتابندة فرسایش آبی و بادی، کدام مناطق و با چه روشهایی در اولویت سرمایهگذاری قرار دارند؛ نمیدانیم پهنهبندی تعیین کاربری آرمانی از سرزمین کدام است؛ نمیدانیم مساحت درست و دقیق زیستاقلیمهای کشور چقدر است و البته نمیدانیم شاخصهای زیستمحیطی مورد نیاز برای ارزیابی درجة پایداری جنگلها، مراتع و بیابانهای ما چیست[4] و ...
[1] این واقعیتی است که پدیدآوردندگانِ کتاب شاخصهای توسعة پایدار (Sustainability Indicators) هم بر آن مهر تأیید زدهاند و به صراحت در سرآغاز کتاب خویش اعتراف میکنند که: «تناقضی که ما با آن مواجهایم، آن است که هدف ما سنجش پایداری است، در حالی که هنوز نمیتوانیم تعریف جامع و دقیقی از پایداری ارایه دهیم (مولدان و بیلهارز، 1999)».
[2] منظور، چاپ چهارم و تجدیدنظر شدة کتاب شالودة آمایش سرزمین (مخدوم: 1372) است که در سال 1380 منتشر شده است.
[3] جمشید آقازمانی، مدیرکل دفتر جنگلهای خارج از شمال (جامجم، ش 585، 1/3/1381، ص 4).
[4] بدیهی است وقتی این شاخصها یا نماگرها انتخاب و معرفی نشوند، نمیتوان انحراف معیار عملکردهای انسانی را به شیوهای علمی و دقیق محاسبه کرده و سازمانهای متخلف را وادار به رعایت ضوابط و استاندارهای زیستمحیطی کرد (جباری، 1381).
|
میپذیریم که زمینِ اسرارآمیز و به ظاهر لایتناهی دیروز، به مددِ کاربستِ فناوری فرانوینِ امروز، بسیار کوچک به نظر میرسد و به دهکدهای بیش نمیماند، امّا فراموش کردهایم که شرط بقای پایدارِ همین دهکدة کوچک جهانی، وجود انسانهایی با اندیشههای بزرگ و فراوطنی است[1]؛ انسانهایی که عمیقاً باور دارند: «آنچه که هماکنون در اختیارِ ماست، سرمایهای نیست که از پدرانمان به ارث بردهایم، بلکه امانتی است که باید به فرزاندانمان پس دهیم[2]».
از آن است که گمان نمیرود برای نسل جویا و خواهانِ پایداری، چارهای جز درک شرایط جدید جهانِ وابسته به دانش وجود داشته باشد؛ درکی که لازمة آن در گام نخست: فاصلهگرفتن از روشهای سنتی مدیریت برنامهریزی است که معمولاً به افراد و اطلاعاتی محدود بسنده میکند و در گام بعدی: بهرهگرفتن از همة تمهیدات لازم برای آشنایی با شگردهای نوین برنامهریزی هزارة سوّم است. تا بدینترتیب بتوان امیدوار بود که هنوز میشود با تهیه و تدوین برنامههای توسعة پیشرفته و جهانی، امّا غیر مقلّدانه - برنامههایی که پایداری نسخههای تجویزی آنها در طول زمان بیشتر بوده و هماهنگی و نرمش بیشتری با توان بومشناختی سرزمین و خواهشهای فرهنگی آن از خود نشان میدهند - جامعه را برای زندگی در فضای جدید آماده کرد؛ جامعهای که در این صورت، بیگمان بیشترین پایمردی و همراهی را در راه تحقق اهداف برنامه از خود نشان خواهد داد.
[1] نوع نگاه و انتظارِ حقمدارانهای نیز که معمولاً انسانها از طبیعت دارند، در شمارِ یکی دیگر از دلایل تخریب محیطزیست در ایران و جهان است. به عقیدة کورتز (1996) بینش انسانمرکزی (Anthropocentric) بشر نسبت به جهان، از جملة عوامل عمدة تخریب محیطزیست است.
[2] با الهام از آموزهای دیرینه از سرخپوستان آمریکا.
|
آنچه که انکارناپذیر مینماید، آن است که نگرانی از آیندة زیستمحیطی جهان و عواقب درازدستیهای نابخردانة آدمی در اندوختههای طبیعی آن، اینک نه صرفاً دغدغة روشنفکران و اندیشمندان حوزة محیط زیست که در شمارِ پنج گرایة نخست مردان سیاسی زمین است.
در چرایی بحران حاصل از ناپایداری پیشآمده باید پذیرفت که سرعت پیشرفت و کامیابی دانشمندان حوزة محیطزیست در کشف و پیشبینی مشکلات، بازخوردها و پژواکهای ناشی از شتاب خیرهکنندة توسعة علمی و فناوری بشر، به ویژه در طول سه دهة گذشته آشکارا کندتر از تسخیرِ شتابناک خاکریزهای فنسالارانه بوده است. به قول محرمنژاد (1381): «سرعت بروز مشکلات بسیار جلوتر از سرعت شناخت محیطزیست، پایش اثرات، جمعآوری اطلاعات، فراکافت، الگوسازی، ارزیابی و برنامهریزی بود.» در تأیید این مدعا، مروری دوباره به گفتههای یکی از مشهورترین بومشناسانِ سدة نوزدهم فرانسه به نام ژان باپتیست دولامارک[1] بسی عبرتآموز مینماید؛ وی که به دلیل ارایة فرضیهاش در تکامل موجودات صاحب شهرت شده است، با قاطعیت مردمان را از نگرانی در مورد آیندة آبزیان به درآورده و میگوید: «آبزیان دریا در مقابل انقراض نسل خود توسط انسان به طور طبیعی حفاظت میشوند. سرعت تکثیر و زاد و ولدِ آنها بسیار زیاد است، به سادگی در دام نمیافتند و به علاوه توانایی بالایی برای فرار از چنگ صیادان دارند. بدین جهت، احتمال آنکه نوع بشر نسل آنها را به انقراض بکشاند، به هیچ عنوان مطرح نیست!» امّا در کمتر از یکصد سالِ بعد جهانیان دریافتند که نظریة او تا چه اندازه همچون فرضیة تکاملیاش به خطا رفته است (اووین و آنوین، 1996).
[1] Jean Baptiste de Lamark.
|
فرجام:
جمعیت، آلودگی و منابع سه حوزة عمدهای هستند که ریشة اغلب بحرانها یا دشواریهای زیستمحیطی جهانِ ما، پیرامون یا متأثر از آنهاست. با این وجود و برکامة حضور طیف ظاهراً پرشمار و متنوّعی از مسایل زیستمحیطی، به قول دانیل چیراس[1]، صاحب کتاب ارزشمند «علوم زیستمحیطی؛ اقدام برای آیندهای پایدار[2]» به نظر میرسد ریشههای اصلی اغلب این مسایل در حوزة محیطزیست به درخت واحدی میرسند (چیراس، 1994)؛ به سخنی دیگر، از آنجا که عموماً درکی ناقص و مبتنی برعلایق یا مصلحتسنجیهای بخشی، متوجه اقدامات بازدارندة بحرانهای زیستمحیطی است، مشاهده میکنیم که راهکارهای ارایه شده یا سیاستهای به کار رفته، بعضاً به تغییرات و جرح و تعدیلهای حاشیهای پرداخته یا تنها بخشی از یک مسأله را حل کردهاند و درنتیجه عملاً و با نادیده انگاشتن ابعاد واقعی بحران، مسایل را وخیمتر کرده و هزینة درمان را در طول زمان بالاتر بردهاند. چیراس حتّی پا را از این هم فراتر نهاده و صراحتاً میگوید: «با گذشت سالها به این دریافت رسیدهام که بسیاری از تلاشهای ظاهراً اساسی صورت گرفته به انگیزة حفاظت از محیطزیست، اصلاً ربطی به موضوع نداشتهاند! در حقیقت، بیشتر تلاشها را دقیقاً میتوان به مثابه جانشین و وسیلهای موقت تلقی و ترسیم کرد، زیرا اغلب آنها فقط به نشانگانِ بیماری میپردازند و از فهم دلایل اصلی نهفته در آن عاجزند.» دریافتی که پانایوتو (1999)، نظریه پرداز برجستة سازمان ملل متحد هم به زبانی دیگر بر آن تأکید کرده است[3].
[1] Daniel D. Chiras
[2] Environmental science; action for a sustainable future
[3] وی در مقدمة نخستین فصل از کتابش به صراحت میگوید: به رغم آنکه تمام کشورها خود را مشتاق توسعة پایدار نشان میدهند، امّا تنها اندکی از آنها روش پیگیری و دستیابی به آن را میدانند و حتّی تعداد کمتری برای تحقق آن دست به اقدام مؤثری میزنند. البته گروهی نیز ترجیح دادهاند تا مسأله را از منظری دیگر مورد واکاوی قرار داده و بر این گمانِ خویش پای فشارند که: دلیل ناموفقماندنِ تصمیمهای گرفته شده توسط متخصصان و محیطشناسان، نگرش انسانمحوری (اومانیستی) بشر امروز به جهان بوده است (Fadaie Araghi، 1999).
|
باورها را زندگی کنید تا انگیزهها شعلهور بمانند
این محتوای کلامی بود که بعدازظهر دیروز در مراسم تودیع آقای دکتر جلیلی رئیس سابق مؤسسه تحقیقات جنگلها و مراتع از سوی همکاران به ایشان تقدیم شد تا بدرقة راهشان در مسئولیت جدید (سفیر ایران در فائو – رم) باشد.
ضمن تبریک به ایشان، برای آقای دکتر عصاره نیز در سمت جدیدشان (ریاست مؤسسه) آرزوی توفیق میکنیم. باشد که آرمان و برنامة ایشان که همانا حرکت از «محیط زیستی اقتصادی» به «اقتصادی زیست محیطی» است، جامة عمل پوشـیده و آموزههای مبتنی بر اقتصاد بوم شناختی (اکولوژیک) جایگزین اقتصاد بازاری کنونی در این بوم و بر شود
|
رویکرد نوین جهان متمدّن را سبز کردن حسابهای ملّی به مدد حرکت از «محیطِ زیستی اقتصادی» به سوی «اقتصادی زیستمحیطی» و متکی بر تولید دانش، به عنوان منبعی جهانی برای توسعة پایدار میدانند (غریبی، 1379)؛ رویکردی که لزومِ تقویت و حمایت از نگاهی همهجانبهنگر[1] را به وسیلة همیاری و تعامل میانرشتهای بین متخصصین منابعطبیعی و محیطزیست با کارشناسان و نخبگانِ حوزة اقتصادی و دولتمردانِ حوزة سیاست بیش از پیش مورد تأکید قرار داده و از جملة ضروریترین لوازم تضمین توسعة پایدار برمیشمرد (تیزدل، 2001). به دیگر سخن، امروزه تنها هنگامی میتوان از مزیتهای اقتصادی سرزمین یاد کرد که آن مزیتها از غربالِ ارزشهای زیستمحیطی گذر کرده باشند و ارزش افزودة حاصل از فعالیتها و برنامههای اقتصادی به کاهش اندوختههای طبیعی و تشدید دامنة آسیبپذیری آنها منجر نشود.
[1] Multy disciplinary
|
- تجربیات جهانی:
این پسرفتها، شکستها، ندانمکاریها، ناکارآمدیها و ناپایداریها چه واقعیتی را عریان میسازد؟! این آزمون و خطاهای گرانقیمت، چگونه بر اقتصاد کشور تحمیل شده است؟ چرا در مسابقة ناپایدار کردن سرزمین از افزون بر صد کشور جهان پیشی گرفتهایم؟ چنین دریافتها و فرصتسوزیهای تلخ، امّا زنهاردهندهای است که نشان میدهد: تدوین ضوابط و معیارهای پایش در نظام ارزشیابی طرحها تا چه اندازه برای بهبود پیکرِ نیمهجانِ طبیعت ضروری و حیاتبخش است؛ حرکتی که تا سالهای انتهایی هزارة پیشین میلادی (1996 تا 1999)، دستکم در 15 کشور از تمام نواحی جغرافیایی جهان به انجام رسیده است که از جملة آن کشورها میتوان به جمهوری چک، انگلستان، جزایر کارائیب، کانادا، هلند، کاستاریکا، چین، آمریکا، اتریش ، فرانسه و ویتنام اشاره کرد.
|
دریافت اخیر حاوی کدامین واقعیت است؟ ما در جهانی زیست میکنیم که مرزهای جغرافیایی آن هر روز به مدد نوآوریها و ابزارهای انسانساخته، کوچک و کوچکتر میشود. در چنین جهانی با بسیاری از مواهب طبیعی مشترک و امکانات یا فرصتهای برابر، اگر نتوانیم توانمندیها و دانایی ملّی خود را همپای دیگر ملل جهان رشد دهیم، دیری نخواهد پایید که دیگران جای ما را گرفته و فرصتهای مشترک را به انحصار خود درآورند. درنتیجه، شکاف موجود نیز، عمیقتر خواهد شد در سال 1980 تولید ملّی به ازای هر فرد شاغل در ایران، معادل دو برابرِ هر فرد شاغل در کشور مالزی بود، درصورتی که 19 سال بعد، یعنی در سال 1999، تولید ملّی هر ایرانی، 25 درصد کمتر از هر یک از شهروندان مالزیایی شده بود (دلجودهی، 1381)! چرا؟![1]
چنین است که ملاحظه میکنیم، کشور ما تقریباً در اغلب زمینههای مؤید پایداری، از روندی کاهنده رنج میکشد و در میان 142 کشور مورد بررسی، از نظر کیفیت هوا در رتبة 119، از نظر درصد حیوانات در معرض خطر در رتبة 106(یعنی 105 کشور وضعیتی بهتر از ایران دارند)، از نظر حاکمیت زیستمحیطی در رتبة 138 و از نظر ظرفیت مباحثه و بررسی در رتبة 124 قرار گرفته است (دبیرسپهری، 1382).
[1] چنین است روند کاهندة میزان تولید ملّی ما در مقایسه با کشورهای دیگری نظیر کرة جنوبی، هنگکنگ، تایلند، اندونزی و پاکستان. مثلاً در یک مقایسه که میان 5 کشور ایران، ژاپن، کرةجنوبی، مالزی و پاکستان در مورد شاخص بهرهوری بین سالهای 1985 تا 1993 صورت گرفته، ایران، تنها کشوری است که شاخص بهرهوری آن روندی منفی داشته و از 100 به 92 رسیده؛ حتّی در پاکستان، این شاخص روندی افزایشی داشته و به 54/129 رسیده است (رازی، 1380). از منظر بهرهوری نیروی انسانی نیز، وضعیت ایران در مقایسه با 5 کشور دیگر آسیایی (هنگکنگ، مالزی، کرةجنوبی، تایلند و اندونزی)، کاملاً هشداردهنده مینماید. در سال 1980، تولید ملّی به ازای هر فرد شاغل در ایران، حدود 20 درصد کمتر از هنگکنگ، بیش از دو برابر مالزی و کرةجنوبی و حدود هفت برابر تایلند بوده است. امّا در سال 1999، این متغیر در اقتصاد ایران، 30 درصد کمتر از دو دهة پیش، دوپنجم کرة جنوبی، 25 درصد کمتر از مالزی، یکششم هنگکنگ و تنها دو برابر تایلند گزارش شده است (دلجودهی، 1381).
|
راستتر آنکه آثار این جریان پسرونده، نهتنها همان طور که ملاحظه میکنیم، بر مؤلفههای غیر مسقیم زندگی در حوزة اندوختهها و منابع طبیعی تجدیدپذیر و تجدیدناپذیرِ کشور آشکار است، بلکه بر مؤلفههای مستقیم زندگی نیز ردپایش کاملاً مشهود مینماید. ارزیابی برخی از مهمترین پیراسنجههای شاخصِ کیفیت زندگی، مؤید این واقعیت است که شمارِ ممالک توسعهیافتهتر از ایران، بیشتر از شمارِ ممالکی است که از ما عقبتر هستند؛ موازنهای که در طول دو دهة گذشته، پیوسته از توازن آن به ضرر ایران کاسته شده است. گزارش توسعة انسانی سال 2001 سازمان ملل متحد، میگوید: از مجموع 162 کشور مورد بررسی، 72 کشور، وضعیتی بدتر و 89 کشور، وضعیتی بهتر از ایران دارند UNDP)، 2001)؛ در گزارش سال 2002 همان نهاد، از مجموع 173 کشور مورد بررسی، 74 کشور، وضعیتی بدتر و 97 کشور، وضعیتی بهتر از ایران دارند UNDP)، 2002)؛ در گزارش سال 2003 هم، تنها 67 کشور وضعیتی بدتر از ایران دارند و در عوض 105 کشور در جایگاهی بهتر و مطلوبتر از ایران قرار گرفتهاند[1] UNDP)، 2003) و سرانجام در آخرین گزارش منتشر شدة توسعة انسانی سازمان ملل متحد، در بین 177 کشور مورد بررسی، ایران جایگاهی بهتر از رتبة 101 بدست نیاورده است UNDP)، 2004)[2]. وضعیت به گونهای است که از نظر شاخص فقر انسانی[3](HPI)، وضعیت ما از کشورهایی نظیر: ترکمنستان، بحرین، ترکیه، قطر، اردن، لبنان، امارات متحدة عربی، لیبی و سوریه نیز بدتر است (مضطرزاده، 1380- به نقل از گزارش سال 2000 برنامة توسعة ملل متحد). آیا برای کشوری که از نظر ثروت طبیعی و منابع انسانی جایگاهی به مراتب والاتر از میانگین جهانی دارد و به گواهِ گزارش بانک جهانی، در شمارِ 25 کشور ثروتمند جهان جای میگیرد[4]، قرار گرفتن در پلة 101 از جدول توسعة انسانی شایسته است[5]؟ آیا پسرفت به این رتبة نازل، واقعیت ناگوارِ دیگری را آشکار نمیکند؟ واقعیتی که میگوید: ما نتوانستهایم مواهب و امتیازات خدادادی و ناهمتای سرزمین مادری را، به نحو شایسته و درخوری بهکار گیریم و لاجرم، نخواهیم هم توانست این میراث ارزشمند را به فرزندان آینده، منتقل کنیم. این درحالی است که بنا به مندرجات نخستین گزارش توسعة انسانی در جمهوری اسلامی ایران، شاخص توسعة انسانی در سال 1368، برابر 642/0 بود (سازمان برنامه و بودجه، 1378)؛ شاخصی که در گزارش اخیر برنامة توسعة سازمان ملل متحد به 721/0 افزایش یافته است (UNDP، 2002).
[1] نسبتی که 11 سال پیش، در گزارش سال 1992 آن سازمان، تقریباً وارونه بود. یعنی در آن سال تنها 69 کشور، وضعیتی بهتر از ایران داشتند و 104 کشورِ دیگرِ مورد بررسی، در شرایطی پایینتر قرار گرفته بودند (UNDP، 1992).
[2] که البته نسبت به سال قبل از آن پیشرفتی 5 پلهای را نشان میدهد.
[4] به گزارش سال 1993 بانک جهانی، در میان 192 کشور جهان، ایران با 2 تریلیون و 33 میلیارد دلار ثروت کلی، بیست و پنجمین کشور ثروتمند جهان است. در گزارش مزبور، آمریکا در جایگاه نخست، ژاپن دوّم و اسپانیا در ردة دهم قرار گرفتهاند. شایان ذکر است که در این رتبهبندی، به جای میزان تولید، ثروتهای طبیعی اعم از خاک، منابع آب، جنگلها، معادن، کارمایه، سرمایهگذاریها و بهرهدهی نیروی کار، مبنای تشخیص و امتیازدهی واقع شدهاند (ایران، ش 272، ص 7). همچنین در آخرین گزارش آن نهاد که در ماه مه سال 2002 منتشر شد، ایران به عنوان بیست و دوّمین قدرت برتر اقتصادی جهان در سال 2001 معرفی شد (بر اساس برابری قوة خرید). اطلاعات، ش 22484، مورخ 29/2/81، ص 19.
[5] پرزدکوئیار (1996) میگوید: «غفلت از توسعة انسانی یکی از علل اصلی جنگها و کشمکشهای مسلحانة داخلی است و اینها نیز به نوبة خود، توسعة انسانی را کُند میکنند.»
|