کاستیها، چالشها و موانع بازدارنده:
«اگر کشوری، گذشتة خود را نشناسد، نمیتواند آیندة خود را رقم بزند.»
وینستون چرچیل[1]
آشکار است حقیقتی که چرچیل بر آن تأکید میورزد، در حوزة مقولههای علمی و پژوهشی ارزشی مضاعف یافته و کاملاً محسوس است. بیگمان، اگر فراگیر بنگریم، جلوههای آشکار و غیر قابل انکاری از فرو رفتن در دوزخ، از تخریب و هدررفت منابع در میهنِ عزیزمان و از هدفیابیهای نادرست به چشم میآید، لیکن اغلب شاهدیم که به جای اولویتدادن به درمانِ آن ناهنجاریهای پیدا، در پی کشف پرهزینة چالشهای ناپیدا و نانومتری برآمدهایم؛ فرایند غمانگیزی که شتابش، برکامة هشدارهای فراوان، همچنان فزونی میگیرد و گویا هنوز هم ارادة بایستهای برای مهار آن در جامعه به چشم نمیآید. برای نمونه، میتوان به یکی از بارزترین سیاستهای مصوب در قانون برنامة سوّم توسعة اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جمهوری اسلامی ایران (83-1379) اشاره کرد که مطابق آن، دولت مؤظف شد با کاهشِ تصدیگریهای خویش، به گسترش خصوصیسازی، سرعت بیشتری ببخشد، لیکن به رغمِ تمامی تأکیدها و موافقت همة ارکان نظام، کماکان 500 شرکت دولتی موجود، بیش از 66 درصد از کل بودجة مملکت در سال 1381 را به خود اختصاص دادهاند که این میزان، حتی از سال 1380 نیز، 11/4 درصد بیشتر است؛ همان طور که ملاحظه میشود، نزدیک به دو سوم بودجة سالانة کشور، صرف شرکتهایی میشود که بررسیهای اخیر نشان داده، بدون کمکها، رانتها و یارانههای دولتی، متجاوز از 60 درصد از این غولهای نامنظبط و ناکارآمد، ورشکسته خواهند شد[2]. بیدلیل نیست که بانک مرکزی جمهوری اسلامی، از بدهی سرسامآورِ 7/13 هزار میلیارد تومانی دولت به سامانة بانکی کشور، در پایان سال 1380 شکوه میکند[3]، چرا که در واقع، حدود یکسوّم از بودجة سالانة شرکتهای دولتی ورشکسته، از محل اندوختههای مردمی نزد بانکها تأمین شده و عملاً از چرخة تولید خارج میشود! میزان فشار دولت بر شبکة بانکی کشور چنان است که بر پایة همان گزارش، در پایان سال 1381، بخش دولتی به ازای هر یک ریال سپردهگذاری در بانک، 16/3 ریال تسهیلات دریافت کرده است، درصورتی که رقم نظیر آن در بخش خصوصی، فقط 86/0 ریال است. یعنی، بخش خصوصی حتّی همپای سپردهگذاری خویش نیز نتوانسته از تسهیلات پولی مملکت بهرهمند شود (یکی دیگر از عواقبِ قدرت بی حد و حصر دولت).
[1] به نقل از مظطرزاده (1382- الف).
[2] به نقل از ماهنامة اقتصاد ایران، شمارة اسفند 1380، صص 21-20.
[3] همشهری اقتصادی، ش 2796، مورخ 9/5/81، ص 8.
|
1-4- شواهدی بر کاهش کارایی سرزمین:
«سستی ما، سکون ما و عدم جسارت ما میتواند به این معنا باشد که در نهایت ما تنها گونهای خواهیم بود که نابودی خودمان را مو به مو تحت نظارت داشتهایم. و گورِ ما چه سنگنبشتة وهنآمیزی خواهد داشت: آنان آنچه را فرا میرسید، میدیدند، امّا چندان خرد نداشتند که راه را بر آن ببندند.»
سارا پاراکین[i]
برخی از رسانههای روزانة نوشتاری داخلی، در چهاردهم مهرماه سال 1380، افشاگری تکاندهندة یکی از مقامات مسئول را منتشر کردند؛ رویدادی که به نظر میرسد، چون هیچیک از حوزههای سیاسی را به طور مستقیم نشانه نرفته بود، بازخوردی هم نداشته است! با این وجود، افشاگری مزبور، شاید یکی از ناگوارترین رخدادهای زیستمحیطی سدة معاصر ایران را فاش ساخته باشد: « نیمی از 15 هزار نقطة زیستجمعیتی کشور در طول 20 سال گذشته(79-1360) از سکنه خالی شدهاند.»[ii] مفهومِ خبری، که دولتمردِ یادشده، بدون هیچ ممیزی پیدا و نهانی، به آگاهی مخاطبانِ عام و گستردة خویش میرساند، آن است که ظاهراً توان پذیرایی بخشی از ایرانزمین که بستر استقرارِ دستکم نیمی از آبادبومهایش بودهاست، چنان تحلیل رفته که مهمانان، ناگزیر از مهاجرت و ترکِ زادبوم شدهاند؛ حادثهای که شتاب وقوع آن در مقیاس زمان(20سال)، با توجه به دامنة گستردهاش، باورنکردنی به نظر میرسد. در واقع، رخدادی که در لابلای سطور روزنامههای مهرماهِ سال هشتاد، در هیاهوی فوتبال و منهتن و القاعده، همچون بسیاری از حوادث ریز و درشت، اما پراهمیت دیگر گُم شد، رویدادی است که تاریخِ معاصرِ جهان، نظیرش را – به جز احتمالاً در پارهای کشورهای آفریقایی سالهای میانة قرن بیستم (Thomas، 1997)- به دشواری به خاطر میآورد! تأسفآورتر اینکه مرزهای مهاجرت، از آستانة قلمرو سیاسی کشور نیز گذر کرده و پارهای از مهاجرین، نه شهری دیگر، که کشوری دیگر را مقصد خود قرار دادهاند. به گفتة یکی از مدیران فرهنگی: « از 250 میلیون مهاجر در کل جهان، خود اختصاص دادهاند! چگونه کار را بدین بیسامانی رساندهایم؟ چگونه است کشوری با این گستردگی جغرافیایی، تنوع اقلیمی خیرهکننده، میراثها و اندوختههای طبیعی ناهمتا، جلوههای دیداری کمنظیر، کارمایههای فراوانِ تجدیدپذیر و تجدیدناپذیر، کهنزادبومها و بناهای تاریخی یگانه[iii] و پیشینهای غرورآفرین در تأیید هوشمندی ساکنانش، امروزه به جایی رسیده که حتّی جوابگوی بنیادیترین نیازهای ساکنان اندکش[iv]، یعنی زیستن در زادبوم، نیست؟
[i] سخنگوی حزب سبز انگلستان (به نقل از رحیمی، 1380).
[ii] سیدعلی روحالامین، معاون عمران و صنایع روستایی وزارت جهاد کشاورزی (همشهری، ش 2524، ص 11). پیشتر نیز، غلامرضا انصاری،رئیس سازمان بهزیستی کشور، خبر داده بود: « در طول پنج دهة گذشته، بیش از 55 هزار آبادی از سکنه خالی شده است (همشهری، ش 2342 مورخ 27/11/79، ص 14).» این در حالی است که تعدادکل روستاهای کشور در حال حاضر را بین 60 تا 65 هزار اعلام میکنند (رهنمایی، 1380).
[iii] پادشاه اسپانیا چندی پیش اقرار کرد: «اگر اسپانیا، بناهای تاریخی اسلام را نداشت، یکی از فقیرترین کشورهای اروپایی محسوب میشد (آفتاب یزد، ش 251، ص 9).» لابد اگر شهری چون اصفهان، در اسپانیا وجود داشت، پادشاه به حق، کشورش را ثروتمندترین کشور اروپایی معرفی میکرد!
[iv] سرانة زمینِ ایرانیان با حدود 5/2 هکتار، از میانگین سرانة زمین در جهان (1/2 هکتار) بیشتر است. در این محاسبه، جمعیت ایران، 8/66 میلیون نفر (Turner ، 2001)، جمعیت جهان 23/6 میلیارد نفر U.S.Census)، 2002) و مساحت خشکیها 130 میلیون کیلومتر مربع منظور شده است (Oxford، 1996). هر چند که به دلیل پراکنش نسبتاً متمرکز جمعیت در مناطق مستعدتر، به نظر میرسد، سرانة زمین ایرانیان، دستکم از سرانة زمینِ ساکنانِ بیش از سه چهارم کشورهای جهان، بیشتر باشد.
|
از قضای روزگار، شخص دکتر رضا منصوری که اینک در مقام بالاترین مسئول پژوهشی وزارتخانة متولّی این امر و نایب رئیس شورای عالی تحقیقات و فناوری کشور، خود ساماندهِ اصلی و امضاءکنندة فراخوان موصوف است، یکی از جدیترین منتقدان نظام آموزشی/ پژوهشی کشور در طول دو دهة گذشته بوده و در مقام استاد دانشگاه صنعتی شریف، رئیس کمیسیون علوم پایه، رئیس انجمن فیزیک ایران و سردبیر مجلة فیزیک، تندترین و سختترین نقدها را مطرح کرده است. از جمله در 18 خردادماه سال 1373 چنین میگوید: « من در 12 سال اخیر در بسیاری از بحثها برای تأسیس مراکز تحقیقاتی یا دانشگاهها بودهام. خوب که توجه میکنم، میبینم استدلالها همه دور این میچرخند که مثلاً ژاپن یک مرکز تحقیقات زلزلهشناسی دارد، چرا ما نداشته باشیم؟ در آلمان یک مرکز پژوهش خواص مواد هست و ما نداریم! چرا هندیها یک مرکز تحقیقاتی علوم پایه خیلی خوب ساختهاند، ما چه چیزی از هندیها کمتر داریم؟ استدلالها اکثراً حول و حوش این موضوع میچرخد. به خصوص میان آنهایی که سیاستمدار هستند.» و در نهایت با توصیف جامعة کنونی، سخنان خویش را اینگونه به پایان میرساند: « ما از توخالی بودنِ خودمان بیخبریم. ولی مطمئن باشید آنهایی که از بالا به ما نگاه میکنند، یعنی آنهایی که وضع علمی دنیا را میدانند، این موضوع را میفهمند و میدانند که ما چقدر توخالی هستیم.»[i]
از این رو، معرفی چنین سیاههای از اولویتهای پژوهشی که برخی از آنها همچون نانوفناوری، فناوری اطلاعات(IT)، فناوری خلاء، فناوریهای هوا- فضا، شبیهسازی و بسترهای بکرِ زیستفناوری، تقریباً همزمان با طرح جدی آنها در کشورهای شمال مطرح شده است، نشان از دغدغة آن معاونت دارد. بهویژه آنکه بدانیم در سندی که از آن با عنوان: «استراتژی امنیت ملی آمریکا در قرن 21» یاد میشود، مشابه چنین توصیهای شده و از سه مقولة فناوری اطلاعات، فناوری زیستی و میکروالکترومکانیک(MEM)[ii] به عنوان چشمگیرترین نوآوریهای 25 سال آیندة جهان نام برده شده است(کمیسیون تدوین استراتژی امنیت ملی آمریکا، 2001).
[i] همشهری، ش 416، ص 11. همچنین سخنان دکتر منصوری در مورد ضرورتِ اجرای طرح ملی توسعة نانوفناوری در کشور، که حدود هشت سال، پس از آن سخنرانی، در اردیبهشتماه سال 1381 ایراد شده است، کاملاً شنیدنی مینماید: «حیطة نانوتکنولوژی یکی از چالشهای عمدة پیشِ روی جهانیان بوده و نظر به اهمیتی که این رشته در آینده خواهد داشت، بسیاری از کشورها با آگاهی از توانمندیهای این رشته، درصدد سرمایهگذاری قابل توجهی در این امر هستند و ضروری است تا جمهوری اسلامی ایران نیز به عنوان یکی از کشورهای در حال توسعه، از این مهم غافل نماند(همشهری، ش 2703، مورخ 4/2/1381، ص 30).»
[ii] یکی از زیربخشهای نانوفناوری.
|
چنین است که به ناچار باید بپذیریم، دستکم پارهای از مهمترین کاستیها و چالشهای امروز، بازخوردِ ناکارآمدی دستگاه برنامهریزی و سیاستنگاری کلان کشور در طول سنوات ماضی است؛ شرایطی که خواسته یا ناخواسته، ایران را از مسیر پژوهشمداری و دریافت مهمترین اولویتهای سرمایهگذاری خویش منحرف کرده یا بازداشته است. کافی است بدانیم: درآمد ارزی جمهوری اسلامی ایران، از آغاز پیروزی انقلاب تاکنون، بیش از 400 میلیارد دلار اعلام شده است، لیکن تنها
[i] به نقل از ماهنامة اقتصاد ایران، شمارة اسفند 1380، صص 21-20.
[ii] مرتضی بهشتی، دبیرکل کنفدراسیون صنعت کشور(همشهری، ش 2725، مورخ 28/2/81، ص 10). هم او ادامه میدهد: 15 درصد از صنعت کشور عمومی و 80 درصد دیگر در اختیار بخش دولتی است.
[iii] در توصیف منابع طبیعی، تعاریف متعددی ارایه شده است که شاید یکی از جدیدترین و کاملترین تعاریف متعلق بهCamp وDaugherty (2002) باشد که مینویسند: «به هر نوع شکلی از کارمایه(انرژی) که میتواند بوسیلة انسان مورد استفاده قرار گیرد، منابع طبیعی گویند.»
[iv] غلامرضا صحرائیان، قائممقام وزارت جهادکشاورزی (اطلاعات، ش 22484، مورخ 29/2/1381، ص 19).
|
شواهد پرشماری حکایت از آن دارند که کارایی سرزمین مادری با روندی شتابناک در حال کاهش است. آثار این جریان پسرونده، نهتنها بر مؤلفههای غیر مسقیم زندگی در حوزة اندوختهها و منابع طبیعی تجدیدپذیر و تجدیدناپذیرِ کشور آشکار است، که بر مؤلفههای مستقیم زندگی نیز ردپایش کاملاً مشهود مینماید. ارزیابی برخی از مهمترین پیراسنجههای شاخصِ کیفیت زندگی، مؤید این واقعیت است که شمارِ ممالک توسعهیافتهتر از ایران، بیشتر از شمارِ ممالکی است که از ما عقبتر هستند؛ موازنهای که در طول دو دهة گذشته، پیوسته از توازن آن به ضرر ایران کاسته شده است. گزارش توسعة انسانی سال 2001 سازمان ملل متحد، میگوید: از مجموع 162 کشور مورد بررسی، 72 کشور، وضعیتی بدتر و 89 کشور، وضعیتی بهتر از ایران دارند UNDP)، 2001)؛ در گزارش سال 2002 همان نهاد، از مجموع 173 کشور مورد بررسی، 74 کشور، وضعیتی بدتر و 97 کشور، وضعیتی بهتر از ایران دارند U NDP)، 2002) نسبتی که 10 سال پیش، در گزارش سال 1992 آن سازمان، تقریباً وارونه بود. یعنی در آن سال تنها 69 کشور، وضعیتی بهتر از ایران داشتند و 104 کشورِ دیگرِ مورد بررسی، در شرایطی پایینتر قرار گرفته بودند (UNDP، 1992). وضعیت به گونهای است که از نظر شاخص فقر انسانی[i]( HPI)، وضعیت ما از کشورهایی نظیر: ترکمنستان، بحرین، ترکیه، قطر، اردن، لبنان، امارات متحدة عربی، لیبی و سوریه نیز بدتر است (مضطرزاده، 1380- به نقل از گزارش سال 2000 برنامة توسعة ملل متحد). آیا برای کشوری که از نظر ثروت طبیعی و منابع انسانی جایگاهی به مراتب والاتر از میانگین جهانی دارد و به گواهِ گزارش بانک جهانی، در شمارِ 25 کشور ثروتمند جهان جای میگیرد[ii]، قرار گرفتن در پلة 98 از جدول توسعة انسانی شایسته است؟ آیا پسرفت به این رتبة نازل، واقعیت ناگوارِ دیگری را آشکار نمیکند؟ واقعیتی که میگوید: ما نتوانستهایم مواهب و امتیازات خدادادی و ناهمتای سرزمین مادری را، به نحو شایسته و درخوری بهکار گیریم و لاجرم، نخواهیم هم توانست این میراث ارزشمند را به فرزندان آینده، منتقل کنیم. این درحالی است که بنا به مندرجات نخستین گزارش توسعة انسانی در جمهوری اسلامی ایران، شاخص توسعة انسانی در سال 1368، برابر 642/0 بود ( سازمان برنامه و بودجه، 1378)؛ شاخصی که در گزارش اخیر برنامة توسعة سازمان ملل متحد به 721/0 افزایش یافته است U NDP)، 2002). دریافت اخیر حاوی کدامین واقعیت است؟ ما در جهانی زیست میکنیم که مرزهای جغرافیایی آن هر روز به مدد نوآوریها و ابزارهای انسانساخته، کوچک و کوچکتر میشود. در چنین جهانی با بسیاری از مواهب طبیعی مشترک و امکانات یا فرصتهای برابر، اگر نتوانیم توانمندیها و دانایی ملی خود را همپای دیگر ملل جهان رشد دهیم، دیری نخواهد پایید که دیگران جای ما را گرفته و فرصتهای مشترک را به انحصار خود درآورند. درنتیجه، شکاف موجود نیز، عمیقتر خواهد شد در سال 1980 تولید ملی به ازای هر فرد شاغل در ایران، معادل دو برابرِ هر فرد شاغل در کشور مالزی بود، درصورتیکه 19 سال بعد، یعنی در سال 1999، تولید ملی هر ایرانی، 25 درصد کمتر از هر یک از شهروندان مالزیایی شده بود (دلجودهی، 1381)! چرا؟![iii]
[i] Human Poverty Index
[ii] به گزارش سال 1993 بانک جهانی، در میان 192 کشور جهان، ایران با 2 تریلیون و 33 میلیارددلار ثروت کلی، بیست و پنجمین کشور ثروتمند جهان است. در گزارش مزبور، آمریکا در جایگاه نخست، ژاپن دوّم و اسپانیا در ردة دهم قرار گرفتهاند. شایان ذکر است که در این رتبهبندی، به جای میزان تولید، ثروتهای طبیعی اعم از خاک، منابع آب، جنگلها، معادن، کارمایه، سرمایهگذاریها و بهرهدهی نیروی کار، مبنای تشخیص و امتیازدهی واقع شدهاند (ایران، ش 272، ص 7). همچنین در آخرین گزارش آن نهاد که در ماه مه سال 2002 منتشر شد، ایران به عنوان بیست و دومین قدرت برتر اقتصادی جهان در سال 2001 معرفی شد (بر اساس برابری قوة خرید). اطلاعات، ش 22484، مورخ 29/2/81، ص 19.
[iii] چنین است روند کاهندة میزان تولید ملی ما در مقایسه با کشورهای دیگری نظیر کرة جنوبی، هنگکنگ، تایلند، اندونزی، پاکستان و … که در ادامه به مواردی از آنها اشاره میشود.
|
بیدلیل نیست که بانک مرکزی جمهوری اسلامی، از بدهی سرسامآورِ 7/13 هزارمیلیارد تومانی دولت به سامانة بانکی کشور، در پایان سال 1380 شکوه میکند[1]، چرا که درواقع، حدود یکسوم از بودجة سالانة شرکتهای دولتی ورشکسته، از محل اندوختههای مردمی نزد بانکها تأمین شده و عملاً از چرخة تولید خارج میشود! میزان فشار دولت بر شبکة بانکی کشور چنان است که بر پایة همان گزارش، در پایان سال 1381، بخش دولتی به ازای هر یک ریال سپردهگذاری در بانک، 16/3 ریال تسهیلات دریافت کرده است، درصورتیکه رقم نظیر آن در بخش خصوصی، فقط 86/0 ریال است. یعنی، بخش خصوصی حتی همپای سپردهگذاری خویش نیز نتوانسته از تسهیلات پولی مملکت بهرهمند شود (یکی دیگر از عواقبِ قدرت بی حد و حصر دولت). آیا سزاوار است هنگامی که هنوز ارادة بایسته و کارآمدی برای پرکردنِ چنین چاهویلهایی (که بخش عمدهای از سرمایههای انسانی و مالی کشور را، بدون تولید ارزش افزودهای بایسته، در خود میبلعند) به چشم نمیآید، خود را با پرکردنِ چاهکهایی کممایه و بیاثر، مشغول کرده و بدینترتیب، سرمایههای ناچیز باقیمانده را نیز به هدر دهیم؟!
|
بیگمان، اگر فراگیر بنگریم، جلوههای آشکار و غیر قابل انکاری از فرو رفتن در دوزخ، از تخریب و هدررفت منابع در میهنِ عزیزمان و از هدفیابیهای نادرست به چشم میآید، لیکن اغلب شاهدیم که به جای اولویتدادن به درمانِ آن ناهنجاریهای پیدا، در پی کشف پرهزینة چالشهای ناپیدا و نانومتری برآمدهایم؛ فرایند غمانگیزی که شتابش، به رغم هشدارهای فراوان، همچنان فزونی میگیرد و گویا هنوز هم ارادة بایستهای برای مهار آن در جامعه به چشم نمیآید. برای نمونه، میتوان به یکی از بارزترین سیاستهای مصوب در قانون برنامة سوم توسعة اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جمهوری اسلامی ایران (83-1379) اشاره کرد که مطابق آن، دولت مؤظف شد با کاهشِ تصدیگریهای خویش، به گسترش خصوصیسازی، سرعت بیشتری ببخشد، لیکن به رغمِ تمامی تأکیدها و موافقت همة ارکان نظام، کماکان 500 شرکت دولتی موجود، بیش از 66 درصد از کل بودجة مملکت در سال 1381 را به خود اختصاص دادهاند که این میزان، حتی از سال 1380 نیز، 11/4 درصد بیشتر است؛ همانطور که ملاحظه میشود، نزدیک به دو سوم بودجة سالانة کشور، صرف شرکتهایی میشود که بررسیهای اخیر نشان داده، بدون کمکها، رانتها و یارانههای دولتی، متجاوز از 60 درصد از این غولهای نامنظبط و ناکارآمد، ورشکسته خواهند شد[1].
[1] به نقل از ماهنامة اقتصاد ایران، شمارة اسفند 1380، صص 21-20.
|
اهمیت این دریافت، هنگامی بیشتر رُخ مینماید که بدانیم هزینة لازم برای تخریب 100 هکتار سرزمین آبادان، اغلب، کمتر از هزینة آبادکردنِ دوبارة یک هکتار زمینِ ناآبادان است؛ ترجمان این مفهوم آن است که هزینة جبران اشتباهاتِ زیستمحیطی چنان سنگین شده و میشود که اگر دیر چارهجویی کنیم، دیگر سرمایهای برای جبرانِ مافات، در خزانة ملّت وجود نخواهد داشت؛ حقیقت تلخی که بیش از دوهزار سال پیش، ویرجیل، شاعر اندیشمند رومی در سرودهای تکاندهنده، آن را به آیندگان زنهار داده بود:
آسان است پایینرفتن از دوزخ
چرا که درهای تاریک دوزخ
همواره شبان و روزان گشوده است
امّا بازگشتن به سوی بهشت و روشنایی روز
رنج است و محنت بسیار[1]
|
بر پایة پژوهشی که با هدایت گروه اقتصاد کشاورزی دانشگاه تربیت مدرس و به هدف بررسی وضعیت پایداری منابع طبیعی کشور به انجام رسیده است، دستاوردِ تلاش مسئولانِ حوزة محیطزیست و منابعطبیعی ایران در طول دورههای پنجسالة نخست و دوًم برنامههای توسعه، در مقایسه با میزان تخریبِ اندوختههای طبیعی تجدیدشوندة (جنگل و مرتع) کشور در طول 10 سالِ موصوف (76-1368)، با ترازی منفی مواجه شده است. به عبارت دیگر، میزان تشکیل سرمایة خالص یا افزایش در مقدار ارزش منابعطبیعی در هر دو بخشِ جنگل و مرتع کمتر از میزان تخریب و استهلاکِ این منابع بوده است؛ خسارتی که ارزشِ ریالی آن تنها در دو بخش جنگل و مرتع، بالغ بر 1454 میلیارد ریال (نزدیک به پنجاه برابرِ کل بودجة مؤسسة تحقیقات جنگلها و مراتع در سال 1381) تخمین زده میشود (خلیلیان و شمسالدینی، 1380). این ارقام نشان میدهد که رشد اقتصادی 5/3 درصدی کشور در دورة مزبور (میرزاده و حسینی، 1378)، نمیتوانسته رشدی واقعی باشد، چرا که بدون لحاظ ملاحظات زیستمحیطی و محاسبة میزان تخریب سرمایههای طبیعی، بدست آمده است؛ تجربهای که سالها پیش از آن، یعنی به سال 1950 میلادی توسط کاپ(Kapp) آزمون شده و به صراحت هشدار داده شده بود: « نتایج معکوسِ دیرهنگامِ رشد اقتصادی بر محیطزیست غیرقابل انکار است(کولا، 1996).»
|
در این میان، وضعیت اندوختههای طبیعی زادبوم، بیش از پیش نگرانکننده شده و به نظر میرسد، پایداری کمی و کیفی آنها هیچ زمان چون امروز، چنین در مخاطره نبوده است[1]؛ مخاطراتی که با وجودِ جدی بودن، متأسفانه نتوانستهاند در تغییر سمت و سوی ملاحظات راهبردی کشور چندان توفیقی بدست آورند و کماکان شاهدیم که خواهشهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی اغلبِ برنامههای توسعه، بر خواهشها و ملاحظات زیستمحیطی ارجحیت داشته و راهبردها، بر بنیانِ مهمترین اولویتهای زیستبوم آفریده نمیشوند؛ به نحوی که نخستین وزیرِ وزارتخانة درهم ادغامشدة جهاد کشاورزی را وامیدارد تا بیمهابا هشدار دهد: «طرحهای ملی و توسعهای، عملاً منطبق با برنامههای زیستمحیطی کشور نیست… این طرحها نباید سازمان جنگلها و مراتع را در خدشهدار کردنِ عرصههای طبیعی تحت فشار قرار دهد(حجتی، 1380).»
[1] روانشاد، دکتر کریم جوانشیر، کتابی دارد با عنوان: «منابع مختلف انرژی و جهان فردا»، که در واپسین سالهای سلطنت پهلوی نگاشته شد، هرچند که تا نخستین روزهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی امکان انتشار نیافت. وی در آن کتاب هشدار میدهد که چرا باید در چنین کشورِ پرمایهای، بیش از 8 میلیارد دلار از سرمایة ملت، یعنی 46 درصد از درآمد فروش آن زمان نفت، فقط صرف خرید مواد غذایی از خارج شود (جوانشیر، 1359)؟ آنهم هنگامی که جمعیت کشور از 30 میلیون نفر تجاوز نمیکرد! او به صراحت در صفحة 65 از کتاب خویش زنهار میدهد: در صورت ادامة چنین وضعی، به زودی روزی فرا خواهد رسید که ما دیگر «نه نفت خواهیم داشت، نه آذوقه و نه صنعت.» نتیجة جدینگرفتن آن هشدارها و فرورفتن در خوابی خرگوشی، همین است که امروز بر این مرزو بوم میرود و به رغمِ تمامی تلاشها هنوز هم نتوانستهایم، آن ندانمکاریهای گران را جبران کنیم، چرا که دیگر نه آن درآمدهای نفتی وجود دارد، نه آن جمعیت اندک و نه آن فرصت طلایی!
|